۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

جشن پیر سبز

سراسر دامان کوه، پر سیاوشان، در دل قطره های زلال، تن می شوید. در دل کویر، این پوشش سبز خندان و شاد به تو می گوید: مسافر تشنه! مسافر عاشق! درود، خوش آمدی.
در سينه‌کش کوه چشم به راه نشسته است. چک چک اشک‌هاي این بانوی سالخورده، تنها موسيقي ، و سروهاي بلندش، تنها سبزي کوه‌هاي کوير است. پیری و سبزی و آب، از ژرفای تاریخ، از دل پنهان کوه همچنان جاري‌ست.
اين جا پیرسبز است ؛ یکی از بزرگترين زیارتگاه ها و دیدارگاه های زرتشتيان جهان. همه ساله شمار بسیاری از زرتشتيان سراسر جـهان براي زیارت، جشن و پایکوبی و دیدن یکدیگر، در کنارش گرد می آیند و سر بر دامانش می سایند.
 جشن پیر سبز ، جشني است ريشه دار و به مانند همه جشن های زرتشتیان، از پس هزاره ها همچنان در پوششي از آيين و استوره زنده است. هر كه به پیرسبز مي آید خواهان داده های بهتر و بیشتر و زندگاني خوش، همراه با مهر و تندرستی است، هم آوايي با جهان هستي، با طبيعت و نزديك شدن به جهان راستی و پاکی ، دستاورد كسي است كه به اینجا می آید. گاه دلسوختگان و نيازمندان به پابوسش مي‌آيند و غصه‌هايشان را باز می گويند و پاسخ می گيرند و دل آرام می کنند.
به جایگاه شگفت پیر که گام مي نهي ، با اینکه خنکای ریزش چک چک آب در تمام تن ات می ریزد ، به گونه ای باورنکردنی، گرمي به رگ هایت رخنه می کند، آنچنان داغ می شوی که انگار دُرد نوشیده ای از تَه خمِ مِیِ کهنسال. مستی و سرخوشی ات، تو را به اوج شادی و خرسندی می رساند، توان ات دوچندان می شود و می خواهی بازهم پله باشد تا بالاتر و بالاتر بروی و برسی به جایی که جز خدا نبینی.
او کیست؟ گویند: شاهزاده ای ستمدیده به نام « نیک بانو » که برای پاسداری از پاكدامنی و بزرگی خویش در بیابان های یزد آواره شده‌، چون به دامنه كوه می‌رسد‌، سیاهی دشمن را در پی خود می‌بیند و نالان و گریان از كوه بلند و خشك بالا می‌رود‌. آهی از ته دل كشیده و با نگاهی به كوه با آوایی بلند فریاد بر می آورد‌: ای کوه! مرا چون مادری مهربان در آغوش گیر و از دست دشمنان بیدادگر برهانم‌. همان دم شكافی در كوه پدیدار شده و در آن ناپدید می‌شود. پس از چندی، از بالای این كوه بلند و بی‌آب، قطره‌های آب چشم یتیمان و آب دیده گریان ستمدیدگان، به زمین می‌چكد. تا جایی که در دل کویر خشک بدیدارآمدگانش را سیراب و شاداب می کند.
به گفته بانویی جهاندیده: اگر كوه صاف و يكدست و سر به فلك كشيده چك چك را از سنگلاخ، و نه از پله، بالا بروي و به نوک کوه برسي، در آن سو ، دريايي بيكران مي بيني ، دريايي كه آبي آب آن در هيچ چشمي نمي گنجد، در ساحل این دریا زورقي است كه تو با آن به ميان دريا مي روی. در ميان این دريا جزيره اي ست و در آن جزيره درختی كه از هرگونه ميوه بر آن يكي مي بيني . زني زيبارو با گيسواني بلند و چشماني گیرا و پر نور ، زير درخت نشسته است. او با ديدن تو برخاسته و ميوه اي به دلخواهت چيده در دستانت مي گذارد و تو با خوردن آن ميوه به آرزوهايت خواهي رسید. دل كندن براي تو چنان سخت و درد آور است كه پس از برگشت به زندگي زمینی همواره در تلاش براي بازگشت به آن عالمي...
 پس هرگاه در چك چك به نيايش و اوستاخوانی مي ايستي و از دل كوه قطره هاي آب مي چكد ، مي داني سرچشمه اين آب از دريايي بیکران و زلال جاري و روان شده است كه در سوي ديگر کوه از ديده پنهان مانده و تلاش و كوشش خواهی کرد تا بالا و بالاتر روی و بدان برسي.
 در گوشه و كنار سرزمین كوير چنین استوره های زيبا و اندیشمندانه ای بسيار است و سینه به سینه به ما رسیده و نشان می دهد که انسانی که در كوير می زید همواره در پي دیدن نا ديده هاست و در تلاش براي رسيدن به رستگاري و آرزوهای خويش.
 پیر با دلدادگانش همراه می شود تا پنج روز ــ از اشتاد ایزد تا انارم ایزد در ماه خورداد ــ با رنگین کمانی از موسیقی و رقص و شادی در خیله های دامنه پیر کوه سبز و زیبا، به راز و نیاز بپردازند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر